بهونه زندگیم
سلام پسرکم الان که دارم این متنو براتون مینویسم داری غر میزنی منم ولت کردم خود تسکینی پیدا کنی اخه الکی گریه میکنی همه چیتو چک کردم هیچ مشکلی نیست عزیزم جدیدا شیطون شدی اجازه نمیدی بیام خاطرات قشنگتو ثبت کنم عزیزکم هرروز که میگذره وابستگیم بهت بیشتر میشه شیرین کاریات هم بیشتر میشه وقتی باهات حرف میزنم خیلی قشنگ میخندی لپات سفت سفت میشه دوست دارم گازشون بگیرم بابایی رو که میبینی غش میکنی از خنده پیمانم خیلی بهت وابسته شده به پیمان میگم قشنگ تر از پسر من تو دنیا هست؟ میگه سپیده جان بچه هر کس برای خودش عزیزه وقشنگ راست میگه ولی بازم من میگم تو یه چیز دیگه ای خخخخخخخ مامان جون هر کسی که شما رو میبینه میگه شبیه داداشته یعنی دایی محمد دایی اینقدر شما رو دوست داره که نگو میگه بزرگ شه میخوام باخودم ببرمش بیرون براش همه چی بخرم خوش بحالتون عزیزم 7هفتم بهمن بردمتون برای قد و وزن قدتون 63سانت و وزنتون6کیلو600 ماشالا خوب داری رشد میکنی راستی بعضی وقتا به تجویز خودم بهتون شیر خشک میدم خیلی کم چند شب یه دفعه سه تا پیمونه عسلم نهم بهمن برای اولین بار با بابایی رفتی حموم بابا میگفت خیلی مزه میده البته با کمک مامانی چون بابایی میترسید خدایی نکرده شماازدستش سر بخوری خلاصه هر روز باشما میگذره خیلی هم عالیه مهرسامم این روزا بطور واضح دو کلمه (اقون وقیخه) رو میگی اولین بار نهم دی بود که گفتی ومنم کلی ذوق کردم حالا یه چندتایی از عکساتونو میذارم
وای مامان قربون تیپت
قربون خندت
اینجا از روی تشکت قل خورده بودی
اینجاهم بابابایی رفته بودی حمام