مهرسام منمهرسام من، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

رویای شیرین من

اولین مسافرت اقا مهرسام

پسر گلم اولین مسافرت شما به شمال بود که با عمه مینا اینا رفتیم وشما فقط38 روز سن داشتی وباوجود این که کلی استرس داشتم که مریض نشی خیلی خوش گذشت خداروشکر برای شما هم مشکلی پیش نیومد فقط مورد ناراحت کنندش تصادفمون بود که عمو امیدو خیلی عصبانی کرد ماهم بخاطر خسارتی که بهشون وارد شده بود خیلی ناراحت شدیم وشما هم اولین تصادفو تجربه کردی امیدوارم اخرین تصادفتونم باشه شیرینم تو کل سفر هم مهربد همش جوراب شمارو بو میکردو میگفت پیف پیف اینم ازعکسای شمال اینم از اقا مهربد ...
9 دی 1393

اولین واکسن پسرم

پسرکم اولین واکسنشو 6دی ماه زد مهرسامم خیلی ناارومی نکرد قربونش برم خیلی به فکرمنه فقط یه کم گریه کرد اونم خیلی باصدای بلندو از ته دل راستی مامان جون امروز دوست مامانی مهسا جون اومده بود خونمون میگفت چقد پسرت نازه کاش حالا که اینقدر خوشگله دختربود عزیزم روز بروز داری خوشگل تر و تودل برو تر میشی پیمان که دیگه خودشو کشته از بس میره ومیاد میگه چقد پسرم خوشگله به چشم من شما قشنگ ترین پسردنیایی چندتا از عکس هاتونو میزارم تابعدناکه دیدی به این حرف من پی ببری این حالت خوابیدنو خیلی دوست داری عزیزم قربونت برم که یه ذره هم اثری از خواب تو چشمای خوشگلت نیست ساعت 3صبح اولین شب یلدا با اقا مهرسام خونه اقاجون ازهرسال بهتر بود ف...
9 دی 1393

روزهای باتو بودن

سلام مهرسامم  این روز ها بهترین روزهای زندگیمه وقتی به شما نگاه می کنم با خودم میگم من خوش بخت ترین ادم دنیام که خدا بزرگ ترین نعمت یعنی یه بچه سالم رو به من داده روز به روز داری هشیار تر وزیبا تر میشی هر کس شما رو میبینه یه نظری داره بعضی ها میگن شبیه منی بعضی هاهم میگن شبیه بابایی ولی به چشم من شما شبیه پیمانی اتفاقاتی که تا امروز افتاده بند ناف شما روز هفتم افتاد انگار دنیا رو به من دادن خیلی سختم بود همش فکر میکردم دردت میادعزیزکم وقتی هفده روزتونم بود همین طور که شیر میخوردی دست منو سفت توی دستای ناز و کوچولوت گرفتی یه حس قشنگی بهم دست داد وبرای اولین بار اون ناخن های کوچولو خوشگلتو وقتی هجده روزت بود خودم گرفتم دلبرکم شما21رو...
6 دی 1393

ورود غیر منتظره

سلام مهرسامم بالاخره اومدی مامان قربون قد و بالات 5ابان شما اون پاهای خوشگلتو گذاشتی روی زمین وبه زندگی منو بابایی رنگ دادی خونمون بااومدن شما یه حال وهوای دیگه پیدا کرده نمیتونم برات حسمو توصیف کنم یه حس خاص فکر کنم همون حس مادرانس بابایی که دیگه هیچی بنده خدا سرما هم خورده نمی تونه ببوستت چهارم ابان برای چک کردن وضعیت شما رفتم دکتر که برام سونو نوشت بابررسی وضعیت شما بهم گفتن که باید  بستری شم برای زایمان نمیدونم برای چی گریم گرفت ولی تا جایی که اشک داشتم گریه کردم فکر کنم گریه خوشحالی بود برای اینکه روزی که 9ماه انتظارشو می کشیدم بلاخره فرارسیده بود بابایی بنده ی خدا وقتی منو توی اون حال دید رنگش پریده بودفکر میکرد که خدایی نکرد...
14 آبان 1393

عکس های اتاق گل پسرم

سلام گل پسرم اتاقت هم برای اومدن شما اماده شده ولی هنوز خبری از شما نیست همه مامانایی که مثل من نی نی تو دلشون بود نی نی هاشون اومدن ولی از شما خبری نیست راحت تو دل من خوابیدی ازاخرین باری که با بابایی رفتیم سونو و باباصدای قلب شما رو شنید و دید چقدر بزرگ شدی انگار تازه باورش شده داره بابامیشه همش میگه پس این پسری کوش چرانمیاد همش داره ازشما صحبت میکنه مامانجون اخه دلمون می خواد زودتر روی ماهتو ببینیم اینم عکس های اتاق گل پسر راستی تا سرویسو اوردیم بابایی حسودیش گل کردو نشست توی تخت شمامنم سریع ازشون عکس انداختم ...
3 آبان 1393

یک انتخاب سخت

سلام مامان جون خوبی عزیزم چه مسولیت  سنگینیه انتخاب اسم برای شما ولی بالاخره موفق شدم با کمک بابایی اسم شما رو انتخاب کنم مهرسام امیدوارم خوشت بیاد مبارکت باشه مامانی ان شاءالله برات  خوش شانسی بیاره  مهرسام= پسرخونگرم ومهربان مرکب ازمهر به معنای مهربانی یا خورشید سام به معنای آتش است شیرینم این اسم رو بیشتر بابایی برای شما انتخاب کرد منم وقتی یکم بهش فکر کردم دیدم اسم قشنگیه وقتی اسمهای دیگر رو به بابا پیشنهاد میدادم خیلی استقبال نمیکرد و میگفت وقتی مهرسام صداش میکنم حسش میکنم اخه تقریبا خیلی وقته که شما روبا این اسم صدا میزنن راستی بیشتر وسایل برای اومدن شما آماده اند فقط مونده سرویس خواب با یکم وسای...
24 مرداد 1393

پسرم داره بزرگ میشه

سلام پسرکم خوبی عزیز دلم؟مامان جون امروز وقت دکتر داشتم برای بررسی وضعیت شما خانم دکتر گفت نسبت به ماهی که توش هستم شکمم کوچیک تره شما داری بزرگ میشی ولی خونت یکم کوچیکه منو بابایی هم خیلی ناراحت شدیم دکتر بهم استراحت داده منم ازفردا می خوام وسایلمو بردارم برم خونه مامان جون اینا استراحت کنم فرشته ی اسمونی من قول بده صحیح وسالم بیای پیش من وبابایی راستی گل پسر بابایی برای شما یه دوربین خریده که ازتمام لحظات قشنگ عکس بگیریم کارمون یکم سخت میشه چون من مطمئنم تمام لحظات باشما بودن قشنگ خواهند بود دوربین بدبخت کم میاره خیلی دوست دارم زود تر توی بغل بگیرمت وببوسمت دلبرکم تازه متوجه شدم عمه جونم بارداره یعنی یه کوچولوی دیگه هم ...
23 مرداد 1393

شروع سیسمونی!!!

سلام پسر شیطونم مامانی این روزا اونقدر حرکتای شما زیاد شده وقتی شما تکون می خوری یه حس خوبی بهم دست همین الانم که دارم این متنو برات مینویسم کلی لگد بهم داری میزنی مامان جون دیگه شروع کرده به سیسمونی خریدن یه سرویس کالاسکه قرمزو طوسی برای شما خریدن من این رنگو دوست داشتم چون کالاسکه مامانو باباهم همین رنگی بوده دستشون درد نکنه خیلی زحمت میکشن دلم می خواد زودی بیای با این وسایلات بازی کنی من دیگه برم بابایی داره صدام میکنه نازنینم یادت نره منو بابایی خیلی شمارو دوست داریم بوس بوس ...
10 تير 1393

دختر؟؟؟؟؟پسر؟؟؟؟؟

سلام نی نی نازم چند روز پیش بابایی زنگ زد گفت حاضر باش میام دنبالت بریم ب بینیم نی نیمون چیه؟وقتی توی مطب منتظر بودیم نوبتمون بشه خیلی استرس داشتم بالاخره نوبتم شد امااجازه ندادن بابابیاد وبیرون منتظر شد وقتی دکتر داشت شمارو بررسی می کرد داشتم خودمو اماده میکردم تا بپرسم جنسیتش چیه که خودش گفت جنسیت پسر بله یه پسر شیطون وقتی اومدم بیرون بابایی منتظر بود منم یکم سر به سرش گذاشتم وگفتم دختر برای بابا خیلی فرق نمی کرد  فقط می گفت سالم باشه بهم تبریک گفت دیگه طاقت نیاوردم گفتم که پسر یه حسی داشتم که برام خیلی غریب بود یه لحظه گریم گرفت بابایی هم از خوشحالی اشک تو چشماش جمع شد وبعد بابایی منو برای ناهار به یه رستوران دعوت کرد وتا رسیدیم خون...
10 تير 1393